کد خبر: ۱۷۵۴
۰۴ آبان ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

هنر ما دیده‌نشدن است!

نقاش‌ها معمولا امضای خودشان را پای کار می‌زنند، مرمت‌کارها قسمتی را که مرمت کرده‌اند با رنگ و اشکال مختلف از بنای اصلی متمایز می‌کنند. خلاصه هر هنرمندی ردی از خودش را در اثرش به جا می‌گذارد، اما او می‌گوید: «هنر ما در دیده‌نشدن است، در فراموش شدن. جوری که انگار از ابتدا نه قالی آسیب دیده است و نه رفوگری آن را رفو کرده است.» او که می‌گویم منظورم «مجتبی راشدی» است. رفوگر خیابان چمن متولد1352 است و از 10 سالگی وارد این شغل شده است و الان با تجربه، قدیمی و کارکشته این کار محسوب می‌شود. هنرمندی که هم نقاشی می‌کشد و هم معرق‌کاری می‌کند اما رفوگری را هنر و پیشه اصلی خود می‌داند. پیشه پدری که با جان و دل آن را ادامه داده است. او که علاوه‌بر تسلطش در رفوگری، 2دستگاه هم در همین زمینه ساخته است، گپ و گفتی داشتیم تا از چم و خم این هنر مغفول مانده و کمتر شناخته شده سر در بیاوریم.

نقاش‌ها معمولا امضای خودشان را پای کار می‌زنند، مرمت‌کارها قسمتی را که مرمت کرده‌اند با رنگ و اشکال مختلف از بنای اصلی متمایز می‌کنند. خلاصه هر هنرمندی ردی از خودش را در اثرش به جا می‌گذارد، اما او می‌گوید: «هنر ما در دیده‌نشدن است، در فراموش شدن. جوری که انگار از ابتدا نه قالی آسیب دیده است و نه رفوگری آن را رفو کرده است.» او که می‌گویم منظورم «مجتبی راشدی» است. رفوگر 48ساله خیابان چمن است که ید طولایی در رفوگری دارد و حالا با 37سال تجربه، قدیمی و کارکشته این کار محسوب می‌شود. 
هنرمندی که هم نقاشی می‌کشد و هم معرق‌کاری می‌کند اما رفوگری را هنر و پیشه اصلی خود می‌داند. پیشه پدری که با جان و دل آن را ادامه داده است. او که علاوه‌بر تسلطش در رفوگری، 2دستگاه هم در همین زمینه ساخته است، گپ و گفتی داشتیم تا از چم و خم این هنر مغفول مانده و کمتر شناخته شده سر در بیاوریم.

 

 

رفوگری یا رفتگری؟

«از همان زمانی که چشم باز کردم رفوگر بوده‌ام. اولین خاطرات کودکی‌ام همه برمی‌گردند به مغازه پدرم در راسته عباسقلی‌خان و بازی با بچه‌ها بین فرش‌ها و رنگ‌ها... الفبای رفوگری را در همان سن و سال با نگاه‌کردن به دست رفوگران یاد گرفتم.»این‌ها را می‌گوید و بعد اصطلاحات رفوگری را که به گوشم آشنا نیست و حالا برای اولین‌بار از زبان او می‌شنوم یکی یکی کنار هم می‌چیند و ادامه می‌دهد:« کسی سوزن زدن ، بَدلَمه کردن( تعمیر سرریشه‌های قالی) و قَلبیره زدن ( بافت تار و پود قالی) را به من یاد نداده بود اما انگار همه را از قبل می‌دانستم. پدرم که بعدها به من می‌گفت قلبیره بزن! می‌زدم! نمی‌پرسیدم چیست و چگونه؟ پدرم می‌گفت قالی را بدلمه کن، خودم سرریشه‌ها را می‌کشیدم و...» گذشته برای او پر از رنگ‌ها و نقش‌های مختلف قالی است، هیاهوی مغازه شلوغ و پلوغ پدر و خواب‌زن‌ها که کارشان یک‌دست کردن پرزهای قالی است، بافنده‌ها و... البته این بخش شیرین ماجراست. 

او یکی از مشکلات رفوگری را معرفی این شغل به دیگران می‌داند؛ چراکه شغلی ناشناخته محسوب می‌شود و ناآشنا با گوش مردم. می‌گوید: «از همان ابتدا که فرشی بافته شد و بعد از مدتی ایراد پیدا کرد و به قول معروف عیبی شد، هنر رفوگری هم پشت‌بندش به میدان آمد اما با این همه قدمت هنوز که هنوز است آن را درست و حسابی نمی‌شناسند و خیلی‌ها حتی اسمش را هم نشنیده‌اند. برای همین من در طول این سال‌ها بارها مجبور شدم که آن را توضیح بدهم. 

یکی از خاطره‌هایم مربوط می‌شود به کلاس دوم راهنمایی. معلم شغل پدرم را پرسید. گفتم رفوگری. با تعجب گفت رفتگری؟! بعد از کلی توضیح تازه متوجه شده بود که رفوگری چیست. او از این دست خاطره‌ها زیاد دارد. از او می‌خواهم که از خودش بگوید و اولین تجربه رفوی قالی در مغازه پدری. او تعریف می‌کند که شاگردها ابتدای کار روی گونی برنج نقش می‌زدند و بعد که امتحان خود را خوب پس می‌دادند می‌توانستند بروند سراغ قالی‌ها. وقتی از اولین تجربه‌اش می‌گوید لبخندی حاکی از رضایت می‌زند و لبخندی را که پدرش بعد از دیدن اولین‌کار رفو به او تحویل می‌دهد تعریف می‌کند. لبخندی که تا همیشه در ذهنش باقی می‌ماند.

حالا نگاه به کار و بار کساد تک و توک رفوگران شهر نیندازید. آن قدیم‌ها ضعیف‌ترین رفوگری هم در بدترین حالت 20تا قالی برای رفو در مغازه داشت 


 

بازار کساد رفوگری

در حال تعریف خاطرات گذشته است و من به تک و توک قالی‌های کوچک آویخته به در و دیوار مغازه کوچکش نگاه می‌کنم که لابد آن‌ها را برای مصاحبه و عکس‌برداری آویزان کرده است. آقای راشدی رد نگاه مرا می‌گیرد و با همان زبان گرم و نرمش ادامه می‌دهد: «حالا نگاه به کار و بار کساد تک و توک رفوگران شهر نیندازید.

 آن قدیم‌ها ضعیف‌ترین رفوگری هم در بدترین حالت 20تا قالی برای رفو در مغازه داشت. از هر مغازه رفوگری کلی آدم نان می‌خوردند و کلی شغل دیگر زیرمجموعه همین رفوگری به وجود می‌آمد. یک عده بدلمه می‌کردند و سر ریشه‌ها را می‌کشیدند، عده‌ای سوزن‌کار بودند و کار دوخت و دوز را انجام می‌دادند، همیشه چند بافنده هم در مغازه بودند برای قرینه درآوردن طرح‌های قالی و....چند پادو هم همیشه در هر مغازه رفوگری دیده می‌شدند. بچه‌های کم سن و سالی که پدرشان آن‌ها را به رفوگران می‌سپردند تا کاری بار بیایند و زمانی اوستاکار شوند.»می‌پرسم که چرا کار و بار رفوگرها کساد شده است و او کلی دلیل ریز و درشت می‌آورد. اولین دلیل را هم جایگزین‌شدن قالی‌های ماشینی به جای دست‌بافت می‌داند. با اینکه هیچ جنس فرشی به جنس فرش دست‌بافت نمی‌رسد، قالی‌های ماشینی به ندرت پوسیده می‌شوند. 

دلیل بعدی را هم تغییر سبک زندگی‌ها می‌داند. اینکه حالا یک قالی می‌اندازند وسط خانه. این قالی پا نمی‌خورد. رطوبت زده نمی‌شود و بید خوردگی هم پیدا نمی‌کند. چون جنس قالی دست‌بافت پشم است، شیرین و چرب، جای مناسبی برای رشد و نمو کرم‌ها. وقتی قالی کرم‌خورده می‌شود در اصطلاح به آن بیدخورده می‌گویند. با همه این تفاسیر حالا کسی قالی برای رفو نمی‌آورد و تنها مشتریان او تاجران فرشی هستند که می‌خواهند فرش‌های دست‌بافت بیدخورده را برای فروش یا صادرات تعمیر کنند یا تک و توک ثروتمندانی که هنوز از فرش‌های دست‌بافت برای انداختن زیر پا استفاده می‌کنند.


زیر و بم این شغل

میان حرف‌هایش چیزهایی درباره اصول این‌کار شنیده‌ام، دستی هم به قالی‌های ابریشمی نرم و لطیف مغازه کشیده‌ام اما هنوز آن‌طور که باید و شاید از چم و خم رفوی قالی نمی‌دانم. از آقای راشدی می‌خواهم که مراحل این‌کار را از همان ابتدا توضیح بدهد و او نقطه شروع را پیش از شروع کار رفوگری می‌داند. 

یعنی زمانی که بافنده شروع به بافت قالی می‌کند. می‌گوید که یک رفوگر خوب باید از تمام مراحل بافت قالی اطلاع داشته باشد. توضیح می‌دهد که یک بافنده اول نخ و پشم را از رنگرز می‌گیرد، نقشه قالی را هم از نقشه‌کش. بعد دار می‌زند و شروع می‌کند به بافت. بعد از اتمام بافت قالی این قالی زیر دست پرداختگر، روگیری می‌شود یعنی نخ و پشم اضافه آن کوتاه می‌شود تا نقشه اصلی از زیر کار بیرون بیاید. پس از شسته‌شدن کار دارکش شروع می‌شود. دارکش کجی قالی را درست می‌کند و اگر نقشه کوتاه یا بلند باشد قالی را دوباره رج‌کشی می‌کند. بعد از آن قالی آماده فروش و استفاده می‌شود.جدا از جنس فرش دست‌بافت سبک زندگی‌ها هم طوری بوده که هر قالی حداقل سالی یک‌بار به رفو نیاز داشته است. مثلا آن زمان چراغ نفتی را روی فرش می‌گذاشتند و همین امکان آتش‌سوزی و سوختن فرش را افزایش می‌داده و... از اینجا به بعد کار رفوگر آغاز می‌شود.

 آقای راشدی توضیح می‌دهد:« یک رفوگر باید یک فرش‌شناس حرفه‌ای باشد. ما کلی گره مختلف و قالی از شهرهای متفاوت داریم. قالی کرد، بلوچ، مشهد و... یک رفوگر باید تمام بافت‌های ایران را بشناسد. رفوگر ماهر باید رنگرزی هم بلد باشد. وقتی قالی کهنه باشد و رنگ فرش رفته باشد باید بتواند آن را مثل روز اول رنگ بزند. باید علاوه‌براین‌ها رنگ‌شناس خوبی هم باشد تا رنگ را درست مثل رنگ خود قالی دربیاورد. رفوگر حرفه‌ای باید پرداخت را هم بلد باشد و بتواند بر اساس خواب و ضخامت قالی آن را رفو کند. وقتی یک قالی سوراخ می‌شود با 10روش می‌شود آن را تعمیر کرد. باید تمام این روش‌ها را بداند و از بهترین آن استفاده کند.»

یک رفوگر باید یک فرش‌شناس حرفه‌ای باشد. ما کلی گره مختلف و قالی از شهرهای متفاوت داریم

 

کار در مرکز رفوگری منطقه

او همه این مهارت‌ها را زیر دست پدرش آموزش می‌بیند. با وجود علاقه، اشتیاق و استعدادش خیلی زود تبدیل به یک رفوگر حرفه‌ای می‌شود و در همان مغازه پدر مشتری‌های خودش را پیدا می‌کند. دستی به سبیل‌های از بناگوش در رفته‌اش می‌کشد، گرهی در ابرو می‌اندازد و می‌گوید که در همان دوران با هفت تاجر بزرگ فرش در مشهد همکاری می‌کرده و آن‌ها آن قدر از کارش راضی بودند که کار را دست کسی دیگر نمی‌سپردند. بعد سربازی اولین مغازه خود را در سرای امین محله چهنو باز می‌کند.

 بعد از آن در سال 83 کار و بارش را به یکی از مغازه‌های کاروان‌سرای برزگر در حوالی میدان عدالت در همین محله منتقل می‌کند. آن‌زمان آنجا پر از خواروبار فروشی بوده و تنها مغازه رفوگری هم متعلق به او. کار و بارش آنجا می‌گیرد طوری که رفوگران دیگر هم به این کاروان‌سرا می‌آیند و هرکدام مغازه‌ای را اجاره می‌کنند. در همان سال‌ها بود که این کاروان‌سرا به مرکز رفوگری منطقه معروف می‌شود. آن‌قدر کار رفوگران کاروان‌سرا رونق می‌گیرد که در برهه‌ای ماشین ماشین قالی برای رفو آنجا خالی می‌شود.


تأسیس کارگاه خاک‌گیری

در همان سال‌ها بود که تصمیم می‌گیرد کارگاه خاک‌گیری فرش را در همان کاروان‌سرا راه بیندازد. یک ایده و بعد اختراع یک وسیله باعث این تصمیم می‌شود. می‌گوید: « تا آن‌زمان خاک‌گیری فقط به یک روش انجام می‌شد آن هم به وسیله یک دستگاه استوانه‌ای شکل. داخل استوانه چند پله وجود داشت. استوانه می‌چرخید و فرش‌ها یکی یکی از پله‌ها پایین می‌افتادند و خاکشان گرفته می‌شد. اما احتمال پارگی فرش در این دستگاه زیاد بود و به علاوه خاک هنوز در جسم قالی باقی می‌ماند. دستگاه دیگری هم وجود داشت که خیلی کمتر مورد استفاده قرار می‌گرفت.

 یک دستگاه مکنده که سرش 4پر وجود داشت و پرز قالی را می‌زد و مکنده هم خاک را بیرون می‌کشید. همیشه با خودم فکر می‌کردم که باید دستگاهی درست کنم که قالی خاک‌خورده را عمیق و خوب تمیز کند. چند باری سعی کرده بودم اما نتیجه‌ای نداشت. یک روز در مغازه دوستم چشمم افتاد به دستگاه قاشی روی میز. با این دستگاه رج‌های فرش را مرتب می‌کنند. به سرم زد که بنشینم موتور و لوازم این دو دستگاه را با هم ترکیب کنم. 

همانجا هم آن را به برق زدم و آن را روی یک تکه قالی پر از خاک امتحان کردم، مغازه پر از گرد و خاک شد جوری که دوستم به سرفه افتاد و از بیرون! دو وجب خاک روی سر و صورتم نشسته بود و چشم، چشم را نمی‌دید اما نتیجه کار خیلی خوب بود. نخ و پشم‌ها را کنار زدم و دیدم تمام گرد و خاک فرش گرفته شده است. مدتی بعد مغازه‌ای را در همان کاروان‌سرا اجاره کردم و کارگاه خاک‌گیری را راه انداختم. آن‌قدر فرش برای خاک‌گیری می‌آوردند که در کارگاه بسته نمی‌شد و صبح و شب همیشه چند کارگر در حال خاک‌گیری بودند. اما کار بیشتر از آن چیزی که فکرش را بکنید سخت بود و کار با آن دستگاه و تنفس در آن سر و صدا و گرد و خاک کار هر کسی نبود. خیلی زود کارگرها خسته شدند و رفتند و در کارگاه هم برای همیشه بسته شد.»


سازنده دستگاه فیت

می‌گوید حالا به هر فرش فروشی بگویید (فیت) این دستگاه را می‌شناسد. فیت نام دستگاه دیگری است که آقای راشدی برای رفوکردن قالی اختراع کرده است. دلیل این نام‌گذاری را که می‌پرسم، می‌گوید همان فیت‌شدن و کنار هم قرارگرفتن دقیق تار و پود فرش را مدنظر داشته است. تا پیش از آن اگر یک قسمت از فرش سوراخ می‌شد از پشت قالی آن را می‌بافتند که در این روش باز هم روی قالی چاله می‌افتاد و رد آن مشخص بود. می‌گوید همیشه توی این فکر بوده که چطور از روی فرش قالی را ببافد تا مثل روز اول به نظر بیاید. بار اول که موفق به انجام این‌کار می‌شود هم‌صنفانش حرفش را باور نمی‌کردند و وقتی که از نزدیک کار را می‌بینند حسابی جا می‌خورند.

همه این گلیم‌ها و فرش‌ها حالا به کشورهای اروپایی صادر می‌شوند. این گلیم را آنجا زیر پا نمی‌اندازند، آویزان می‌کنند روی دیوار، چون هنر و داستان پشت آن را درک می‌کنند

 

اینجا هنر زیاد است اما خواهان هنر کم...

حالا در آخرین مغازه هستیم. مسیر پر پیچ و خم زندگی او ختم شده است به یک مغازه کوچک و جمع و جور در کوچه پس کوچه‌های خیابان چمن در محله مصلی. یک چهاردیواری کوچک با کلی فرش دست‌بافت قدیمی که برایمان از خانه آورده است تا نشانمان بدهد. یک قالی کوچک قدیمی قرمز رنگ و رورفته را پیش رویمان باز می‌کند، به آرامی روی آن دست می‌کشد و می‌گوید یادگاری از کار رفوی پدر خدابیامرزش است و بالای 150سال قدمت دارد. بعد جانماز کوچک ابریشمی آویزان به دیوار را نشانمان می‌دهد و می‌گوید: « این هم یادگار فاطمه خانم است. نمی‌شناسیمش اما امروز اثر هنری‌اش به دست ما رسیده است.» روی آن نوشته شده: (فاطمه محمدزاده. 1/3/51)
هر فرشی داستانی دارد. فرق قالی ماشینی و دستبافت همین است. داستان‌ها و زندگی‌های پشت این رج‌ها. یک رج در عروسی و شادی دوخته شده، یکی در غم، اندوه و عزا، یکی حال خوب بافنده‌اش را نشان می‌دهد، یکی هم بی‌حوصلگی و حال بدش را. می‌گوید: «ما رفوگرها می‌توانیم از پشت این رج‌ها ویژگی‌های بافنده‌اش را حدس بزنیم. 

سن و سال، ذوق و استعداد و حتی حال و هوایش را .» در همین هنگام یک قالی سفید نیمه‌نمام را پهن می‌کند وسط مغازه. آرام روی سبز و آبی گل‌های ریز و ظریف آن دست می‌کشم. نرم، مخملین و لطیف است. می‌پرسم چرا نیمه تمام رها شده است؟می‌گوید: « این قالی را مادربزرگ یک خانواده در دل یک روستا می‌بافته است. برای اینکه خرج خانواده را دربیاورد اما مادربزرگ سر دار فوت می‌کند و قالی هم ناتمام باقی می‌ماند. بعد از آن هیچ کسی در آن خانواده پیدا نمی‌شود که قالی‌بافی را بلد باشد و کار او را تمام کند؛ نه بچه‌ها و نه نوه‌ها»مکث می‌کند و ادامه می‌دهد:« این سرنوشت هنرهای قدیمی است. هنرهای دستی اصیل که کم کم دارند فراموش می‌شوند.»یک گلیم کوچک نیم‌سوخته را می‌گذارد روی میز. می‌گوید: « شاید باورتان نشود اما همین گلیم نیم‌سوخته کلی ارزش دارد.» تعجب ما را که می‌بیند توضیح می‌دهد که بهترین گلیم‌ها در روستاها معروف هستند به (سفره آردی). 

روستایی‌ها وقتی خمیر را درست می‌کردند این گلیم را روی آرد می‌کشیدند تا خمیر پف کند و برای پخت نان آماده شود. این گلیم را هم معمولا کنار تنور، آتش و... نگه می‌داشتند به همین دلیل اغلب گوشه و کنار آن می‌سوخته است. این گلیم‌ها معمولا پر از نقش‌های گل و گیاه و جانورهای مختلف هستند و گویا آن‌ور آب کلی طرف‌دار دارند. می‌گوید: « آن روستایی که این گلیم را می‌بافد هنرمند است اما خودش از وجود این هنر خبر ندارد. اینجا هنر زیاد است اما خواهان هنر کم...»


حمایت‌نشدن رفوگران

« همه این گلیم‌ها و فرش‌ها حالا به کشورهای اروپایی صادر می‌شوند. این گلیم را آنجا زیر پا نمی‌اندازند، آویزان می‌کنند روی دیوار، چون هنر و داستان پشت آن را درک می‌کنند. شاید باورتان نشود اما آن‌ها انواع بافت‌های ایرانی را بهتر از خودمان می‌شناسند و خواهانش هستند. همین موضوع باعث شده است که حالا بیشتر رفوگران مشهدی صادراتچی شوند و تاجر فرش. یک موضوع را صادقانه به شما می‌گویم. هیچ رفوگری اینجا موفق نشد و از رفوگری صاحب چیزی نشد. هرکسی که نماند در این‌کار هنری، بُرد کرد.» او تنها اتفاق خوب این سال‌ها در کشور برای حمایت از این شغل رو به فراموشی را این‌طور بیان می‌کند: «سال87 سازمان صنایع و معادن، بافندگان و رفوگران قدیمی و باسابقه را بیمه کرد و در سطح محدود حمایت‌های دیگری هم صورت گرفت. همین‌ها باعث شد که این شغل از بین نرود و هنوز نفس بکشد.»


کار پررنج

دیگر به انتهای گفت‌وگو رسیده‌ایم. آهی می‌کشد و می‌گوید: «رفوگری کار پررنجی است. امروز کسی به رنج و سختی تن نمی‌دهد. بیشتر مردم دنبال کار آسان و پردرآمد هستند.» بعد دست‌هایش را نشانم می‌دهد و پینه‌ها و برآمدگی‌هایی که انگار سال‌ها میان انگشت‌هایش ریشه دوانده‌اند.آخرین جمله را می‌گوید: « این پینه‌ها دیگر زخم نیست که پاک شود. سال‌هاست که با من است. آخر کار رفوگری همین است. تو فقط همین یک جمله را بنویسی حجت را تمام کرده‌ای.»

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44